ماریانوشماریانوش، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

ماریانوش شیطون و بلا

شیرین کاری های ماه هشتم زندگی ماریانوش

 دخمل نازم  تو تازه   آیفون تصویری رو شناختی و عاشقش هستی! با دیدن آیفون روشن یه ذوقی میکنی و قهقهه میزنی که بقیه هم به خنده ی تو میخندن . عشق منی تو جیگر مامان . تازه یاد گرفتی تا بهت میگیم " الو الو بابا امیر " فوری دستتو میذاری روگوشت مثل گوشی تلفن . فکر کنم در آینده مهندس الکترونیک بشی آخه کلا با لوازم برقی حال میکنی دوسِت دارم عزیزکم ...
29 خرداد 1390

دخترمون یاد گرفته میشینه خودش

ماریانوش خانم توی 7ماهگی نشستن رو یاد گرفت      دخترکم مبارکه.....تبریک میگم بهت البته گه گداری کج میشی  و میفتی  اما نه اصلا مهم نیست همین که میتونی بشینی و با اسباب بازیهات بازی کنی خیلی کار مهمیه  ... آفرین جیگرم   اینم عکس نشستنت       خيلي دوست دارم.تو يکي يک دونه ي مني!از وقتي اومدي براي ديدنت لحظه شماري ميکنم! واسه ي هممون خيلي عزيزي!!! مي بوسمت!! (از طرف زندایی سیمین)     ماريانوش تپلي با تمام وجود دوست دارم قشنگم (از طرف خاله آتنا)   ...
24 خرداد 1390

قربون اون دستای کوچولوت برم که بای بای میکنی

ماریانوشم  امروز که از سر کار برگشتم خونه ی مامانی تا برت دارم بریم خونمون  دیدم دایی ایمان میگه بیا تو ببین ماریانوش چی یاد گرفته با تعجب اومدم تو و دیدم تا دایی بهت میگه " ماریانوش بای بای " تو دستتو تکون میدی و بای بای میکنی. قربون اون دستای کوچولوت برم که برای اولین بار به طور ارادی و با هدف داری تکونشون میدی . شب که بابا امیر دید بای بای یاد گرفتی اینقدر خوشحال شد . تو که بای بای میکردی  از خوشحالی بابا بلند بلند میخندید و قربون صدقت میرفت . آفرین دخمل باهوشم. آفرین عسلم. ...
11 خرداد 1390

شیرین کاری های ماه ششم زندگی ماریانوش

♥   دخترم تو یادگرفتی جیغ های شادی میکشی و همه اطرافیانتو مجذوب خودت میکنی .اما گاهی اونقدر با قدرت جیغ میکشی که گلوت خشک میشه و شروع میکنی به سرفه کردن . یاد گرفتی تا بابا امیر از سر کار میاد خودتو خم میکنی و پرت میکنی تو بغلش. وقتی که برای بابا امیر میخندی دماغتو جمع میکنی و خودتو واسش لوس میکنی. خیلی با مزه و شیطون شدی. (از طرف مامان الهه)       ♥   سلام خاله ی خوشگل فقط میتونم بگم که هر روز که میگذره با مزه تر و دوست داشتنی تر میشی راه اندازی وبلاگت رو هم از طرف خودم و عمو محمد بهت تبریک میگم (از طرف خاله عاطفه و عمو محمد)     ...
8 خرداد 1390

دخترک شیطون ما به غذا خوردن افتاده اونم چه غذا خوردنی

قاشق دوست نداره و میخواد با ظرف بخوره سوپش رو ...... سوپت داره آماده میشه بفرما     نوش جونت .......سیر شدی مامان ؟؟؟     فکر نکنم چیزی تو شکمت رفته باشه ...همش ریخت .....     ماريانوش عزيزم!!!خيلي دوست دارم! خيلي شيرين شدي!!! عاشقتم!    (از طرف  "پریزاد" )   ...
4 خرداد 1390

شیرین کاری های ماه هفتم زندگی ماریانوش

   ♥ وای وای وای ... ماریانوش شیطنت هات خیلی زیاد شده .حسابی با هوش شدی و برای به دست آوردن خواسته هات از جیغ و داد استفاده میکنی .تو این ماه تازه فهمیدی راه های بهتری هم برای خوابیدن هست دیگه روی پا نمی خوابی و حتما باید بغلت کنیم و تو خونه راه بریم تا خوابت ببره .همه ی فامیل عاشق کارات شدن .خودتو تو بغل همه ی اونایی که میشناسیشون پرت میکنی. بابایی برات تاب خریده .خیلی تابتو دوست داری اما تا میشینی توش شروع میکنی دسته های تاب و میخوری و تابت توفی میشه تقریبا تمامی حروف رو ادا میکنی و مدام میگی " دَدَ دا دو دی دد آی یَ " قربون اون حرف زدنت برم که صداتو میندازی تو گلوتو جلب توجه میکنی  راستی عاشق فرمون م...
4 خرداد 1390
1